Tuesday, March 27, 2007

امضایی که گرفته نشد/المیرا علی حسینی













امروز اولین روزی بود که می اومدخونه ما.باز هم نزدیک عیده ومامان آروم وقرارنداره.باید همه تخت خواب ها و یخچال و تلویزیون و کمد و خلاصه هر چیزی تو خونه است بکشه کنار و زیرش رو تمیز کنه.انگار اگه خونه تکونی نکنه عید نمیشه و بهار نمی یاد.خلاصه کله سحر با صدای معترضانه غریبه ای از خواب پاشدم که می گفت تو خونه ای که مرد توشه کار نمی کنم .جفت پاهاشم کرده بود تو یه کفش که باید این آقا بره بیرون.خلاصه داداشی بدبخت رو با هزار تا التماس کردیم تو یه اتاق ودر رو روش بستیم و به خانوم اطمینان دادیم که در سوراخ کلید نداره تا از تو سوراخ نگاه کنه.بلاخره کله ای تکون داد و راضی شد.تازه شروع کرده بودیم که عین همه اون های دیگه که یه گوش بیکار پیدا می کنند شروع کرد دردودل و.... می گفت یه دختر 7 ساله داره و معلم ریاضی دوم راهنماییه.می گفت تا حالا تو همه ارگان ها کار کرده.از سپاه تا منکرات.می گفت کلی تو جامعه بوده و همه چیز رو از نزدیک حس کرده.پرسیدم شوهرت چی کارس؟ گفت 6 ساله طلاق گرفته و دخترشو تنهایی بزرگ می کنه و پدرومادرش هم نمی دونن که تو خونه ها کار می کنه.
گفت اگه شوهرش معتاد یا بیکار بود یاکتکش میزد طلاق نمی گرفت.ولی چون شوهرش فساد اخلاقی داشته و... مجبورشده طلاق بگیره.حرفش که تموم شد من عین آتیش گرفته ها شروع کردم .از قانون که پشتیبان ظلم و تبعیض است .از نابرابری وستم.فکر می کردم الان تاییدم می کنه و....
ولی با کمال تعجب گفت: آخه ما زن ها احساساتی هستیم واین قوانین رو هم خدا گفته و اگر ما هم دلیلش رو نفهمیم ولی حتما یه دلیلی داشته که خدا این حکم را گذاشته.خلاصه که آتش بحث داغ داغ شدو من هرچی از نوگرایی درفقه و حکم اولیه و ثانویه بلد بودم گفتم.دلم براش سوخت وقتی از رنج هاش گفت .وقتی از این گفت که برای عمل سزارین دخترش که ناگهان فهمیدن به صورت طبیعی به دنیا نمی آد ساعت ها درد کشیده چون شوهرش تهران نبوده تا بیاد اجازه بده به بیمارستان.وقتی با چشم های متعجب من روبه رو شد گفت خوب ما زن ها احساساتی هستیم شاید تصمیم ما بر اساس احساس باشد و بعد باز هم تلاش مذبوحانه من برای تغییر دادن نظرش . گفتم چرا باید مرد چند تا زن داشته باشه؟ گفت شاید چون می تونه پول همشون رو بده وزندگی همشون را تامین کنه.
خلاصه تا شب کلی بحث کردیم و من همه تلاشم رو کردم واز هر راهی که می تونستم وارد شدم تا بهش کمک کنم.آخر سر انگار که راضی شده باشه سر تکون دادومن خوشحال و خندون یه فرم کمپین و یه دفترچه گذاشتم کنار لباساش تا کارش که تموم شد امضاش کنه و خداحافظی کردم و رفتم بیرون.وقتی برگشتم رفته بود. دفترچه را برده بود ولی ازامضا خبری نبود .به مامانم گفته بود: خانوم دخترتون وارد گروه های خطرناکی شده بیش تر مواظبش باشید. دختره و جوون و احساساتی.
و من به احساساتی بودن فکر کردم.وبه خیلی چیزهای دیگر .به این که چه جوری می شه به این آدم ها نزدیک شد .چه جوری می شه به اون ها گفت که دراشتباهندوچه جوری می شه بهشون کمک کرد. چه جوری ... چه جوری می شه این جوری به چیزی معتقد بود؟؟؟؟؟؟؟؟ این نحوه ایمان حقیقتا چه جایگاهی داره؟؟چند درصد افراد جامعه این جوری فکر می کنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (این رو در نظر بگیرید که این آدم خودش ظلم موجود درقوانین را چشیده) چه جوری....
شما چی فکر می کنید؟؟؟؟؟

Sunday, March 25, 2007

كجا رو بايد امضا كنم ؟ / مهتاب مقیمی










صبح است و پاساژ خلوت، بوتيكي را انتخاب مي كنم كه فروشنده اش خانم جوانيست، سرش هم خلوت. سر صحبت را باز مي كنم. از قوانين مي گويم و از تبعييضاتش. فقط لبخند مي زند. در حين صحبتمان دختر جوان ديگري سر مي رسد كه گويا فروشنده ي مغازه ي ديگريست. موضوع بحث را كه مي فهمد از مغازه بيرون مي رود و با چند نفر ديگر بر مي گردد. سوال مي كنند، صحبت مي كنند و اعتراض! كمي بعد هر كدام پيش مي آيند تا برگه را امضا كنند. امضا مي كنند و هر كدام به شكلي براي كمپين ارزوي موفقيت مي كنند. مي روند. من مي مانم و دختري كه در مغازه اش هستم. لبخند بزرگي بر روي لب دارم و سر خوش از امضاهايي كه گرفته ام ولي ...
دختر فروشنده را كه مي بينم قلبم منجمد مي شود. اشك مي ريزد. آرام وبي صدا. لب مي گشايد و مي گويد كه ليسانس حقوق دارد و چند ساليست ازدواج كرده. بوتيك مغازه ي شوهرش است و شوهرش دست بزن دارد... امضا نمي كند. مي ترسد باد به گوش شوهرش برساند. نمي خواهد امشب هم مثل هر شب كتك سر سفره اش باشد. پدر و مادرش معلم اند ولي معتقدند با لباس عروس مي روي و با كفن مي آيي ...
چه كاري از من ساخته ست؟ دفترچه اي به او مي دهم و تاكيد مي كنم كه در دفترچه آدرس مراكز مشاوره وجود دارد. اگر خواست و توانست سري بزند...
دلم مي خواست ديدنش رويايي بود ولي افسوس...
***
راهي شمال هستيم. من، شوهر و دخترم. سه نفري عقب ماشين نشسته ايم و منتظر تا كسي هم پيدا شود صندلي جلو سوار شود و تا شمال همسفرمان باشد. بعد از مدتي انتظار دختر جواني همسفر ما مي شود و پيش به سوي سبزي هاي بي نظير و درياي بي بديل...
من به همسر و دخترم مشغولم ولي دختر همسفر ما كاملن كلافه ست. گويا حوصله اش سر رفته و باري منه منتظر چه چيز بهتر از اين. دفترچه اي در مي اورم. به سويش دراز مي كنم. با تعجب نگاهم مي كند. چشمكي مي زنم و مي گويم بخون. دفترچه را از من مي گيرد و شروع مي كند.
همسرم ابرو هايش را بالا مي اندازد و از خداوند طلب صبر مي كند. مي خندم. آرام مي گويد: «به مردم رحم كن عزيزم، تو ماشين كه نمي شه چيزي خوند.» و من فقط مي خندم. مي گويد: «مي خوام امضام رو پس بگيرم كه بتونم ممنوع الكار كنمت!» با هم مي خنديم. دخترم را مي بوسد و من فكر مي كنم به راستي اگر همسرم منصف، با وجدان و آزاد انديش نبود من زندگيم را باخته بودم... در افكارم غوطه ورم كه با صداي دختر جوان به خودم مي آيم و جمله اي را مي شنوم كه مدتيست برايم زيبا ترين جمله ي دنيا شده است: «كجا رو بايد امضا كنم ؟»

هم زبانی کافی نیست، باید هم دل شویم/نازلی فرخی






هنوز راهی طولانی در پیش داریم
با گذشت بیش از 6 ماه از شروع کمپين يک ميليون امضا و تلاش بی وقفه و خالصانه ی اعضاء و فعالان، بسياری از اهداف اولیه ی آن تحقق يافته است. اما هنوز برخی اعتقاد دارند که تا تحقق کامل اهداف کمپین، راهی طولانی در پيش است. در طول اين ماه ها، روز به روز نيروهای جديد و تازه نفس، داوطلب فعاليت در کمپين شده اند. افراد جدید طبيعتا به همراه خود فکر و انديشه های جديدی به ارمغان آورده و می آورند و اهداف تازه ای خلق می کنند (اين سیال بودن، در واقع يکی از زيبايی های کمپين نسبت به ساير فعاليت های اجتماعی است).
البته در خلال این سیر متحول و پر نشاط، انتقاداتی هم به کمپين وارد می شود که در اين نوشته تلاش می کنم به برخی نيازها و اهداف جديد و انتقادهای مطرح شده اشاره کنم.
آگاهی حقوقی ناتمام می ماند
يکی از اهداف مهم کمپين که در جزوه آموزشی چهره به چهره و آموزش گروهی بر آن تاکید شده، گفتگوی رو در رو با شهروندان، آموختن از آنان و شنيدن مشکلات و درد های آنها و نیز آگاهی دادن درباره تاثیر قوانين تبعيض آميز و نابرابری های حقوقی است که شمار زيادی از زنان با تبعات تلخ این نابرابری ها دست و پنجه نرم می کنند.
تجربه ی ماه ها جمع آوری امضاء و گفتگو با گروهای مختلف زنان و مردان، من و بسياری از دوستانم را متوجه اين امر کرده است که بحث و آموزش درباره ی موارد متعدد نقض حقوق زنان (که تعداد آنها هم بسيار زياد است) در عرض 30 دقيقه، امری مشکل و تا حدی غير ممکن است. در کارگاه های آموزشی کمپین که به داوطلبان نزديک به 3 ساعت آموزش حقوقی می دهیم، باز هم شاهد آن هستیم که پرسش های بی شماری داوطلبان را با خود درگیر می کند، حال چطور می توان انتظار داشت در عرض حداکثر 30 دقيقه بتوانيم اين اطلاعات را (در حالی که انتقال دهنده های آن ها نیز متخصصان حقوقی نيستند) به نحو کامل و شایسته به فردی دیگر انتقال دهيم؟
در واقع ما با اين روش تنها کاری که می توانيم انجام دهیم اين است که گروهی از زنان و مردان را نسبت به وجود اين قوانين مطلع کنيم و جرقه اولیه را در ذهن آنها ايجاد نمائيم. و سپس امیدوار باشیم که اگر کسی به این مسائل حساس شود خود وظیفه ی دانستن بیشتر در این موارد قانونی را برعهده گیرد. در واقع می خواهم بگویم که با توجه به محدودیت زمانی در گفتگوهای چهره به چهره، يکی از مهمترين اهداف کمپين یعنی آموزش حقوقی، ناتمام رها می شود و بار مسئو ليت و اتمام کار بر عهده اکثريتی می افتد که بيش از شنيدن مسائل حقوقی از زبان داوطلبان نسبت به آن کم توجه و يا بی توجه بودند (تضمینی هم وجود ندارد که اکثر آنان پس از این گفتگوها به این مباحث علاقه مند شوند و آن را دنبال کنند). از این رو کمپين با توجه به این مسئله هرگز نخواهد توانست نسبت به میزان عمق و گستردگی آگاهی حقوقی در سطح افکار عمومی جامعه قاطعانه اظهار نظر کند.
درست است که برای حل کامل اين مشکل، کاری از دست فعالان زحمتکش کمپين بر نمی آيد . اما راهکاری که شايد بتواند به کمرنگ ساختن اين مشکل ما را یاری رساند٬ اين است که به برگزاری جلسات و سمينارهای حقوقی با حضور کارشناسان و صاحب نظران توجه و سرمايه گذاری بيشتری معطوف داريم. تا به حال اين گونه سمينارها با پيگيری مستمر فعالين کمپين در چند دانشگاه و مراکز ديگر برگزار شده است٬ اما بايد تلاش کنيم که چنین سمینارهایی را در تمامی دانشگاهها (يا حداقل آنهايی که تشکل های دانشجويایی اش به کمپين پيوسته اند) برگزار کنيم.
از طرفی ما می توانیم با برگزاری تئاتر های خيابانی، جلسات بحث و... در ساير نقاط شهر به گسترش اين هدف کمک کنيم (اين امر البته مستلزم آن است که حساسيت حکومت را بشناسيم، ميزان هزينه هایی که باید بپردازیم را مشخص کنیم، و بالاخره پیش از آغاز هر فاز جدید، مسیرهای پيشروی کمپين را در مسیرهای جدید از قبل تعیین کنيم).
پیوند عمیق تر داوطلبان جدید با اعضای قدیمی تر
مشکل ديگری که کمپين با آن مواجه است؛ کثرت داوطلبانی است که به کمپين می پيوندند٬ کارگاه های آموزشی را می گذرانند اما پس از جمع آوری امضا عملاً غير فعال می شوند، یا ارتباطشان با کمپين و ديگر اعضا به حداقل می رسد. البته اين مشکل با ايجاد کميته پيگيری و تماس مستمر با اين افراد تا حدودی حل شده و اين داوطلبان به مشارکت بيشتر در کمپين تشويق شده اند. اما همانطور که می دانيم آنچه که باعث استمرار هر حرکت و تداوم آن می شود، دوستی و همدلی ميان فعالان و تلاشگران آن حرکت است . پس یکی از راه های حل این مشکل شاید این باشد که ما داوطلبان و فعالان کمپين با برگزاری نشست ها و جلسات پيگيری مداوم و آگاهی از تجربيات و ايده های ديگر داوطلبان از نزديک ٬ در راه ایجاد دوستی های بیشتر گام برداریم.
راه دیگری که باعث همدلی و همیاری بیشتر میان داوطلبان می شود روش جمع آوری امضا به صورت گروهی است ٬ که از يک سو ميزان خطرات احتمالی برای جمع کنندگان امضا را کاهش می دهد و از سوی ديگر باعث انتقال تجربيات و دانسته های اعضا به يکديگر و آشنايی داوطلبان و استحکام دوستی ميان آنها (در یک عمل هماهنگ جمعی) می شود.
اما اينجا لازم می دانم نکته ای را اشاره کنم، اگر دوستانی که سابقه بيشتری در جنبش زنان دارند تا آنجا که امکان دارد در اين جلسات پيگيری یا هنگام جمع آوری امضاهای گروهی شرکت کنند و تجربيات و دانسته های خود را در اختيار تازه واردان قرار دهند٬ می توانند با نيروهای فعال و پر شوری که قصد فعالیت بیشتر در جنبش زنان را دارند٬ آشنا شوند و آن ها را به مشارکت بيشتر دعوت کنند. همچنين با اين کار، نیروهای تازه نفس و کسانی که آشنايی کمتری با جنبش زنان و سابقه اش دارند متوجه می شوند که اين حرکت ها متولی خاصی ندارد و متعلق به همه زنان ايران است.
در تحکیم دوستی و محبت میان فعالان کمپین، راه دیگری که به نظرم می رسد برقراری و گسترش تورهای مسافرتی و برگزاری "گل گشت" های دسته جمعی است. این گل گشت ها چند ویژگی دارد که مهم ترین آن، همکاری و نزدیکی بیشتر گروهی در ساعت های متوالی است که این کار می تواند باعث آشنایی بیشتر اعضا با یکدیگر و نیز افزایش روحیه همکاری و مساعدت بین اعضا شود.
اهمیت توانمندسازی اعضای جدید
توانمند سازی زنان يکی ديگر از مهمترين اهدافی است که در جزوه آموزشی کمپین بر آن تاکيد شده. با نگاهی گذرا به سايت اصلی کمپين متوجه می شويم که اکثر کسانی که نام شان به عنوان نويسنده مقاله و يا به عنوان مکتوب کردن تجربه ای (در بخش کوچه به کوچه) به چشم می خورد کسانی هستند که قبلا به نحوی دست به قلم بوده اند ( چه در روزنامه ها، مجلات، سايتهای اينترنتی و يا وبلاگهای شخصی).
تمرکز ناخواسته بر نام های خاص در کنار عدم اعتماد به نفسی که در بسياری از زنان وجود دارد باعث شده که خيلی ها که فکر و ايده و تجربه ای برای نوشتن دارند از نوشتن امتناع کنند. از سوی دیگر از آن جایی که سايـت کمپين تنها مرجع رسمی کمپين است٬ عده ای بر اين عقيده اند که مقالات ارائه شده در آن بايد گزينش شوند و از سطح بالايی برخوردار باشند.
برای رفع اين مشکل راهی که به نظر می رسد اين است که اقدام به تاسيس چندين وبلاگ گروهی کنيم و در کارگاه های آموزشی آنها را به داوطلبان معرفی کنيم و از آنها بخواهيم که نوشته ها و نظرات خود را در آن وبلاگ ها قرار دهند. اين وبلاگ ها هم می توانند وظيفه ياهو گروپ کمپين را انجام دهند و ما را از نظرات افرادی که شايد هرگز فرصت صحبت با آنها را پيدا نمی کنيم آگاه می کنند و هم داوطلبان را تشويق می کند که در فضاهايی غير رسمی و خودمانی دست به قلم بشوند و نظرات خود را بيان کنند. دیگر اينکه باعث گسترش کمپين در فضای مجازی و آشنايی بيشتر کاربران اينترنت با اهداف کمپین می شود و اين امر امکان تبادل نظر میان فعالان را هم افزايش می دهد.
کارگاه نوشتن، کارگاهی موفق
تجربه ای که در کمپين با آن مواجه بوديم و بسيار تجربه شيرين و جالبی بود کارگاه آموزشی نوشتن (آموزش نگارش) بود. گسترش اين گونه کارگاه های آموزشی راه موثری در جهت توانمند سازی و ايجاد هم دلی ميان اعضا است و از سوی دیگر به گسترش مکتوبات زنانه در کشور یاری خواهد رساند.
همچنين برگزاری کارگاه های حساسيت جنسيتی، آشنايی با تاريخ و جنبش زنان در ايران و کارگاه هایی از این دست که تاکنون در کمپین به صورت پراکنده پیگری شده در جهت توانمند سازی داوطلبان و تشويق آنها برای حضور مداوم در حرکت جنبش زنان بسيار موثر است.
در ضمن می توان با دعوت و مصاحبه با زنانی که در زندگی خود به صورت مستقيم درگير اثرات مخرب قوانين تبعیض آمیز هستند و يا از آن گذر کرده اند، راه بيان مشکلات را برای زنان در کمپين بگشاييم و از طریق می توانيم به درک بهتر قوانين کمک کنیم.
گسترش جذب داوطلبان جدید
پس از گذشت چند ماه از کمپين طبيعی است که اعضایی که تا امروز به صورت فعالانه در امر جمع آوری امضا تلاش کرده اند خسته شوند، درنتیجه برای مدتی (موقت يا دائمی) در حوزه جمع آوری امضاء غير فعال شوند و يا در کميته های ديگر به فعاليتی غير از جمع اوری امضا مشغول شوند. البته همواره عده ای ديگر داوطلب جمع آوری امضا می شوند. اما از آنجايي که بايد کمپين در کوتاهترين دوره زمانی ممکن (2 سال) خاتمه يابد٬ در نتيجه بايد روز به روز تعداد امضاها سير صعودی طی کنند. بنابراين با توجه به خستگی و ريزش طبيعی نيروها بهتر است تسهيل گران و داوطلبانی که ميان مردم می روند توجه بيشتری به جذب داوطلب نمايند تا اين نقص جبران شود.
از سوی دیگر گسترش سمينارها و همايش ها و جلسات بحث علاوه بر کارکردی که قبلا ذکر شد، در زمینه جذب داوطلبان جدید به کمپین نیز کمک بزرگی خواهد بود.
اما برای گسترش هر چه بیشتر کمپین و رسیدن به اهداف آن می توان طرح های دیگری را در نظر داشت که از جمله می توان به گسترش کارهای تبليغاتی و نمايشی در سطح جامعه اشاره کرد. این چنین اقدامات تبلیغاتی برای کمپین ممکن است تاثیر مستقیمی در تعداد امضاءها یا گسترش آموزش حقوقی نداشته باشد، اما می تواند با جذب نیروهای جدید به کمپین یک میلیون امضاء، به اهداف مهم این کارزار دسته جمعی یاری رساند.

سمیناری در کردستان عراق برای حمایت از کمپین یک میلیون امضاء زنان ایران








روز دوشنبه 5 مارس با شرکت فعالان و سازمانها و انجمنهای زنان در شهر سلیمانیه سمیناری به مناسبت هشتم مارس روز جهانی زن برگزار گردید که هدف از این سمینار پشتیبانی و حمایت سازمانها و انجمنهای زنان کردستان عراق از کمپین یک میلیون امضاء زنان ایران بود. این سمینار که از سوی سازمان حقوق زن کرد، حقوق بشر برگزار گردید به بررسی و تحلیل قوانین ضد زن پرداخت و از همه شرکت کنندگان خواسته شد که حمایت خود را از زنان ایران و کمپین برای تغییر قوانین اعلام کنند.

در این سمینار خانم فریبا محمدی فعال حقوق زنان توضیحاتی در رابطه با کمپین زنان ایران جهت تغییر قوانین مربوط به زنان داد و به بررسی هدف زنان ایران در ارتباط با این کمپین پرداخت و در واقع از زنان کردستان عراق خواست تا هم صدا با زنان ایران برای تغییر قوانین زن ستیز قدم بردارند و آنها در این راه پر تلاطم تنها نگذارند. هم چنین به وضعیت اسفبار زنان در ایران و دستگیریهای اخیر اشاره کرد که چگونه حقوق حقه آنها پایمال می گردد. لازم به ذکر است که در پایان این سمینار بیانیه ای جهت حمایت از کمپین زنان ایران تدوین گردید که قرار است از سوی همه آزادیخواهان و فعالان جنبش زنان امضا شود.



Thursday, March 22, 2007

بیشتر پرسش ها در باره کمپین یک میلیون امضاء بود/خدیجه مقدم


ساعت 8 شب چهارشنبه 16 اسفند بود، از مراسم بزرگداشت روز جهانی زن که کمیسیون جبهه مشارکت ترتیب داده بود برمی گشتم و به شدت نگران تجمع 8 مارس مقابل مجلس بودم. چرا که کمیته هماهنگ کننده را هم دستگیر کرده بودند و در زندان به سر می بردند. موبایلم زنگ زد، از اداره اطلاعات بود، کسی از پشت خط گفت که فردا صبح به آدرسی که می دهد بروم. گفتم: "نمی آیم... اگر احضارم می کنید باید کتبی باشد." دوباره و سه باره زنگ زدند که یک جلسه بحث و گفتگوست و احضار رسمی نیست. آنها حتا گفتند که می توانید نیایید ما نمی خواهیم مسئله قضایی شود...
تا پایان شب فکر کردم ، با همسرم و تعدادی از دوستان هم مشورت کردم، سرانجام فکر کردم بهتر است بعد از تحقیق از درست بودن آدرس و تلفن مورد نظر و اطلاع به خانم عبادی و آقای دادخواه، بروم و خواسته های خودم را به عنوان یک شهروند مطرح کنم. بالاخره رفتم، البته نه ساعت 9 چون مسافر بودم و هزار کار عقب افتاده داشتم. نزدیک ساعت 12 ظهر رسیدم ولی وقتی در بزرگ آهنگی را دیدم ترس برم داشت. برگشتم و به آقای دادخواه تلفن زدم و اطلاع دادم که من در این ساعت دارم وارد این آدرس می شوم. نگهبان در جریان بود و مرا به اتاقی راهنمایی کرد.
سه نفر آمدند. یک نفر در مقابل سه نفر: بحث و گفتگو آغاز شد. در ابتدا خواسته ها و نگرانی هایم را بیان کردم و این که فردا 8 مارس است و گروه هماهنگ کننده مراسم الان در زندان اوین هستند و شما مسئول امنیت هستید بهتر است برای مراسم مجوز بدهید و گروه هماهنگ کننده را آزاد کنید و از نیروی انتظامی بخواهید که مواظب نظم باشد تا یک تجمع آرام برگزار شود. به آنها گفتم ما هم می خواهیم مثل بقیه مردم دنیا روز جهانی زن را در خیابان برگزار کنیم و مطالبات مان را به گوش مردم و مسئولین برسانیم بدون این که کتک بخوریم، بازداشت شویم و... آقایان گفتند نمی توانند، یعنی امسال نمی توانند، چون زمان ندارند و از من خواستند که اطلاعیه ای بدهم و مراسم 8 مارس را لغو کنم.
به آنان گفتم جالب است یک وزارتخانه با این همه پرسنل نمی تواند کاری کند که شب عیدی مراسم 8 مارس برگزار شود و کسی صدمه نخورد، آنوقت از یک نفر که اصلا برگزارکننده مراسم هم نیست می خواهند که برنامه را لغو کند درحالی که کمیته هماهنگ کننده هم در زندان هستند.
آقایان از حرف های من یادداشت بر می داشتند. من هم اجازه خواستم تا از حرف های آنها یادداشت برداری کنم. چون در جلسه بحث و گفتگو می توان یادداشت برداشت (این قسمت ها را که اکنون به نگارش در می آورم از روی یادداشت هایی است که آن موقع برداشته ام).
آقایان گفتند که ما 8 مارس روز جهانی زن را به رسمیت می شناسیم و ایران را نمی توان از جهان جدا ساخت و منزوی کرد. آنها گفتند که به زودی هم این مطلب را اعلام خواهیم کرد و حتا سال آینده اجازه راهپیمایی هم خواهید داشت! ولی امسال چون وقتی نداریم از شما کمک می خواهیم و هر سالنی را که شما بخواهید در اختیارتان قرار می دهیم تا مراسم 8 مارس را برگزار کنید.
گفتم من امسال جزو گروه هماهنگ کننده نیستم ولی پارسال هم که جزو کمیته برگزارکننده برنامه 8 مارس در پارک دانشجو بودم تلفنی مرا احضار کردید (که البته نیامدم) و همین پیشنهاد را دادید که آ« موقع هم نپذیرفتم و جالب است که شما درست در روز 8 مارس یادتان می افتد که روز جهانی زن را به رسمیت بشناسید و سالن در اختیار ما قرار بدهید، بعد هم شرکت کنندگان در تجمع های مسالمت آمیز را مورد ضرب و شتم قرار می دهید و دستگیر می کنید. جالب تر اینکه هر سال هم می بینید از سال قبل مردم بیشتری شرکت می کنند.
آقایان نظرشان این بود که ما ضرب و شتم نکرده ایم و اصلا این گونه رفتارها را قبول نداریم ولی مدیریت مان ضعیف است، همان طور که مدیریت شما هم ضعیف است!! آنها گفتند شما نباید همه چیز را به حساب ما بگذارید. اما در میان این گفتگوی چند ساعته، بخش اعظم بحث در مورد کمپین یک میلیون امضاء بود. من توضیحات مبسوطی در این مورد دادم و گفتم که کمپین یک میلیون امضاء فقط برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان است که این کار را از طریق رشد آگاهی های عمومی و جمع آوری یک میلیون امضاء انجام می دهد و وظیفه دیگری را برعهده ندارد از این رو اعضای این کمپین نمی توانند برای برگزاری مراسم 8 مارس یا لغو آن یا حمایت از حرکت های دیگر اقدامی بکنند چون برنامه و چارچوب کار این کمپین کاملا مشخص است. در این میان توضیح دادم که بسیاری از کسانی که بیانیه کمپین را امضاء کرده اند اصلا اطلاع ندارند که 8 مارس چیست، بنابراین ما در کمپین یک میلیون امضاء فقط در چارچوب بیانیه مشترک مان حرکت می کنیم. از این رو نه من و نه هیچ کس دیگری حق ندارد از طرف کمپین خارج از محدوده مطالبات مشخص کمپین صحبت کند یا بیانیه ای صادر کند.
آقایان اعلام کردند که اهداف کمپین را قبول دارند و اگر قوانین تغییر کند، دختران آنها هم از مزایای آن بهرمند خواهند شد، ولی با شیوه های عمل کمپین مخالف بودند. پس از ساعت ها بحث و گفتگو در مورد مزایای شیوه های عمل کمپین، سرانجام گفتند که عده ای از اعضای کمپین سالم فکر نمی کنند و شما باید خط تان را از آنان جدا کنید؟! که طبیعی است با مثال های ملموس تا جایی که بضاعت و توان ام اجازه داد اتفاقا از این امتیاز کمپین (کثرت عقاید و آراء) دفاع کردم و توضیح دادم که هر کس با هر عقیده و تفکری می تواند عضو کمپین باشد ولی حول مطالبات مشترک مان در جزوه حقوقی کمپین به روشنی ترسیم شده باید تلاش کند، حتا از خودم به عنوان یک هوادار محیط زیست که مخالف انرژی هسته ای و غنی سازی اورانیوم هستم و آن را حق مسلم هیچ کشوری نمی دانم مثال آوردم و تاکید کردم که در این زمینه عقیده ی شخصی من در ارتباط با انرپی هسته ای هیچ ارتباطی با کمپین یک میلیون امضاء ندارد و به خودم مربوط می شود و جزو مطالبات ما در کمپین یک میلیون امضاء نیست.
مسئله سومی که مطرح کردند تامین اعتبار هزینه های کمپین بود البته من به آنها حق دادم که باور نکنند یک طرح به این عظمت بدون دریافت بودجه و کمک مالی از سازمان های دولتی یا بین المللی بتواند به این خوبی و گستردگی پیش برود چون تاکنون چنین چیزی سابقه نداشته و اتفاقا این حرکت درس بزرگی برای تلاشگران جامعه مدنی است که می توان بدون چشم داشت از منابع دولتی یا بین المللی، فقط روی کمک های مردم برای بهبود شرایط شان حساب کرد. به ماموران گفتم که چقدر زیباست وقتی شما می بینید که خود مردم، امکانات شخصی شان را داوطلبانه در اختیار کمپین قرار می دهند و ما خانه به خانه و کوچه به کوچه پیش می رویم.
آنها در برابر این توضیحات من سئوال کردند که چه کسانی امکانات خود را در اختیار کمپین قرار می دهند و من هم خوشبختانه با سربلندی توانستم خودم را به عنوان یکی از صدها کمک کننده معرفی کنم.
در پایان ضمن اینکه وظیفه خودم می دانم به عنوان عضو کمپین، مطالب را به اطلاع اعضای کمپین برسانم، می خواهم توجه دوستان را به حفظ استقلال کمپین حتا در مقابل تهدیدها و تطمیع ها جلب کنم که: امید و باورمان را تقویت کنیم، هر کس با هر تفکر و اندیشه ای حول مطالبات مشخص این حرکت جمعی به خانواده بزرگ کمپین می پیوندد و در راستای پیشبرد اهداف تعریف شده، هر چقدر که بخواهد می تواند به رشد آگاهی های عمومی و جمع آوری امضاء کمک کند و رشد آگاهی های عمومی نه تنها با آموزش چهره به چهره و گروهی است بلکه ظرفیت سازی در سازمان های غیردولتی و دولتی، مجلس و سایر نهادهای حکومتی هم می تواند شامل بشود؛ هرچند شیوه حرکت ما از پایین به بالاست یعنی ما عمیقا معتقدیم تغییری پایدار است که ریشه در بطن جامعه داشته باشد.

چرا استقلال جنبش زنان و مردمی بودن آن "نقد" می شود؟

پس از دستگیری 33 نفر از فعالان جنبش زنان و آزادی 31 نفر از آنان، این روزها در وبلاگها و سایت ها موضوعی درباره‌ی حرکت‌های جنبش زنان مطرح شده و عده ای در نقد این حرکت‌ها اینجا و آنجا نوشته‌اند، عده‌ای در تایید آن و عده‌ای هم در مخالفت با آن. من قصد ندارم نظرم را درباره‌ی نوشته‌ی خاصی بنویسم. اما دیدگاهی را که می‌خواهد با استفاده از شرایط امروز به شکلی "معصومانه" و "خیرخواهانه" خودش را جا بیاندازد نقد می‌کنم.
این دیدگاه، روی دو تا از ویژگی‌های جنبش زنان که به نظر من برای نهادینه شدن کاری که می‌کنند خیلی مهم هستند، متمرکز است. یکی استقلال جنبش زنان وبویژه تلاش‌هایی مانند کمپین 1 میلیون امضا، تدوین منشور و یا لغو سنگسار، از نهادها و مراجع رسمی قدرت و دیگری، بردن ِ گفتمان «تبعیض جنسیتی» به میان مردم. به نظر من این ویژگی‌ها از این نظر مهم هستند:
اولی موجب می‌شود تا جنبش زنان به صورت دنباله‌ و چرخ کمکی این یا آن نهاد و حزب رسمی در نیاید. گروه‌ها و احزاب رسمی و غیر رسمی که در کشور ما وجود دارند بیشتر محفل‌هایی برای گروه‌های مختلف در درون دستگاه قدرت هستند تا یک حزب واقعی که در درون جامعه پایگاهی داشته باشد. اگر هم مردم در دوره‌ای اقبالی به یکی از این گروه‌ها (مثلا حزب مشارکت) نشان داده‌اند بخاطر امیدشان به ادامه‌ی جنبش اصلاحات بوده است و نه اینکه آن گروه و حزب، فعالیتی در میان مردم یا برنامه‌ی روشنی برای کارش داشته باشد. تجربه‌ی 8 سال اصلاحات هم به ما نشان داد که این گروه‌ها و تشکل‌ها از رای مردم برای به قدرت رسیدن در مقابل جناح رقیب استفاده می‌کنند و بقیه‌ی کار را که اداره‌ی جامعه و تعیین سیاست‌ها باشد، ترجیح می‌دهند در پشت درهای بسته و بده بستان‌های سیاسی با رقیبانشان حل و فصل کنند.
وقتی یکی از این "منتقدین" به زنان می‌نویسد: "شما اگر خیلی ادعا دارید بروید و کاری کنید که به مجلس بروید، آن قانون را تصویب کنید، با زنان میانه‌روی جناح راست وارد تعامل و رایزنی شوید و شورای نگهبان و رهبر را برای پذیرش این قانون آماده کنید"، منظور در واقع این است که جنبش خودتان را به احزابی که در قدرت یا حاشیه‌ی قدرت هستند وصل کنید و آنوقت به مجلس هم خواهید رفت و ...
اما این نظر نمی‌گوید که تجربه‌ نشان داده که اولا کسی با شعار رفع تبعیض جنسیتی وارد مجلس نخواهد شد و از آن مهم‌تر این که آن گروه‌ها و احزاب به این طور خواست‌ها تا آنجا پایبند هستند که بتوانند از اقبال مردم استفاده کنند و رایی بگیرند. در عمل حتی آن موقع که اکثریت مطلق مجلس ششم و تمام قوه‌ی مجریه را در اختیار داشتند نتوانستند حتی یکی از لایحه‌هایی را ارائه داده بودند و فکر می‌کردند در چارچوب توافق با اقتدارگرایان است،‌ از پیش ببرند. این دیدگاه موضوع تصویب قوانین را در مجلس ساده جلوه می‌دهد و توضیحی برای شکست کامل اصلاح طلبان ِ "خودی" در تصویب پیشنهادهای‌شان ندارد.
به نظر من تشویق برای وارد شدن جنبش زنان در بده‌ بستان‌های سیاسی آقایان، بیشتر به خاطر استفاده از اقبال مردم و بخصوص اکثریت زنان و گروه‌های بزرگی از جوانان و روشنفکران، از خواست‌های جنبش زنان است. در این صورت آنچه برای زنان خواهد ماند، همان و حتی کمتر چیزی است که برای مردم در پایان 8 سال اصلاحات و ناپیگیری آقایان ماند.
دومین ویژگی جنبش زنان، امروز، درک این موضوع مهم است که باید خواست‌های زنان را برای تغییر قوانین تبعیض آمیز و یا مسائلی مانند لغو کامل مجازات سنگسار، به میان مردم برد و در اجتماع مطرح کرد. به نظر من جنبش زنان به درستی این را درک کرده که برای رفع تبعیض جنسیتی باید اول چنین گفتمانی در اجتماع وجود داشته باشد. و برای ایجاد و رشد این گفتمان کار اصلی جنبش باید در میان مردم باشد یعنی همان جایی که نابرابری و تبعیض وجود دارد. دیدگاه "منتقد" می‌گوید: "خانم‌های عزیز، هر یک نماینده‌‌ای به مجلس بفرستید، از صد میلیون امضا برای رسیدن به هدف نهایی‌تان موثرتر است. این راهی که پیش گرفته‌اید تنها به ضرر هدف نهایی‌تان است. ولی هنوز وقت هست. خواهش می‌کنم تا کامل سرکوب‌تان نکرده‌اند تجدیدنظر کنید."
در جامعه‌ای که از بالاترین نهادهای حکومتی تا در میان مردم عادی، اینقدر مقاومت در مقابل برابرحقوقی زنان وجود دارد،‌ عدم تبعیض باید در درون جامعه نهادینه شود. وقتی که رسانه‌های رسمی از تبعیض‌های قانونی و فرهنگی دفاع می‌کنند و حتی آنها را مقدس و همیشگی جلوه می‌دهند،‌ معلوم است که خود جنبش زنان است که باید بار ِ آگاهی و حساس کردن وجدان جامعه را بدوش بکشد.
پیش از این هم نوشتم که فعالان جنبش زنان با همه‌ی محدودیت‌هایی که دارند، مثلا در مورد کمپین 1 میلیون امضاء مستقیما با مردم ارتباط می‌گیرند و صحبت می‌کنند. کارگاه‌های آموزشی در شهرستان‌ها می‌گذارند تا فعالان آن شهر بتوانند برای امضا جمع کردن با مردم ارتباط بگیرند. خود همین ارتباط مهم است. ارتباط یعنی آشنایی نزدیک از مشکلات، دغدغه‌ها و اولویت‌ها. ارتباط یعنی تبادل نظر و همفکری و همراهی.
دو موضوع را هم در آخر می‌خواهم بگویم:
اول اینکه استقلال جنبش زنان و تماس آنها با اجتماع به معنی "حرکات خیابانی خشونت آمیز" و شورش که بعضی از "منتقدین" می‌خواهند تلقین کنند نیست. بر خلاف آنچه که بعضی می خواهند وانمود کنند که فعالیت اصلی جنبش زنان، در تظاهرات و به اصطلاح حرکت های خیابانی خلاصه می شود و آنان به هر بهانه ای به خیابان می آیند، واقعیت نشان می دهد که فعالیت اصلی جنبش زنان در آموزش و تبادل نظر و فعالیت های مدنی مثل جمع آوری امضا و جلب حمایت افکار عمومی برای کمپین های مختلفی مانند لغو مجازات سنگسار و مانند آن است. جنبش زنان، هم در حرف و هم در عمل نشان داده که خواست‌هایش را بصورت آرام و مدنی مطرح می‌کند. در همین گردهمایی که 33 نفر از فعالان جنبش زنان را دستگیر کردند، 50-40 نفر بصورت آرام برای حمایت از دوستانشان که برای محاکمه و دادگاه برده می‌شدند جمع شده بودند.
به نظر می‌آید که مبتکر اصلی خشونت و بگیر و ببند، در اینجا با ماسک خیرخواهی برای جنبش زنان تبرئه می‌شود. و سرانجام این دستگیر شده‌ها که اولین حقوق‌شان که شاًن و احترام انسانی باشد با چماق و زندان نقض شده، تازه باید در افکار عمومی هم محاکمه بشوند!
پیش از این به فعالانی که برای جمع‌ آوری امضا برای کمپین به خیابان می‌رفتند (یک یا دو نفر نه گردهمایی!) گفته بودند "در خیابان امضا جمع نکنید، بروید در دفترتان". لابد قدم بعدی هم این است که از دفترتان به خانه بروید و از آنجا با ایمیل با هم تماس داشته باشید!
من فکر می‌کنم راه‌ها و روش‌هایی را که جنبش به کار می‌گیرد باید به خرد جمعی خود دوستان واگذاشت. می‌توان پیشنهاد داد، می‌توان این یا آن حرکت جداگانه را بررسی و نقد کرد ولی همانطور که جنجال به پا کردن و هیاهوی به اصطلاح انقلابی بخصوص از خارج از کشور به نفع جنبش زنان و بطور کلی هیچ جنبش مدنی نیست،‌ همانطور هم دعوت به بی‌عملی و دلسرد کردن و حتی متهم کردن فعالان جنبش زنان، باری از روی دوش این دوستان بر نمی‌دارد و کمکی به ادامه‌ی راهشان نمی‌کند.
دومین موضوع هم این است که در کشوری که همه چیز آن به نوعی با قدرت حکومتی ربط پیدا می‌کند، طبیعی است که جنبش زنان هم با کسانی یا جناح‌هایی که ادعای حمایت از حقوق برابر برای زنان را دارند رابطه داشته باشد . حرف‌هایش را بگوید و حرف‌های آنها را بشنود. همه‌ی اینها به ارزیابی‌ خود فعالان شناخته شده‌ی جنبش زنان بستگی دارد. اما اینکه بگوییم از فعالیت مستقل خودتان دست بردارید و زیر نفوذ قدرت و طبق سیاست‌های قدرت حاکم یا بخش حاشیه‌ای آن فعالیت کنید، من فکر می‌کنم این، عقیم کردن جنبش زنان است. بعضی‌ها این نصیحت‌ها را با حسن نیت می‌گویند ولی بعضی دیگر با نیت‌های دیگر.

چرا امضا جمع می کنم؟ / زینب پیغمبرزاده

داخل بوفه نشسته ام و توی کیفم دنبال قرص های قلبم می گردم. به بلوزبافتنی سیاهی فکر می کنم که زن می پوشد تا دخترش را فراموش نکند و برق امیدی که در چشمان خسته اش درخشیده بود. یعنی می تواند پول را از شوهرش پس بگیرد؟
صبح در اتوبوس دیده بودمش. دیگر تحمل شلوغی مترو داخل شهری را نداشتم. تاکسی هم که الحمدلله نبود. سوار اتوبوس شدم و ته آن ایستادم. چند جمله ای از کمپین گفتم و برگه های بیانیه را به زنانی که ته اتوبوس نشسته بودند، دادم. خانمی که پسر 6- 7 ساله ای داشت و دختر جوانی که همراه مادرش بود، بیاینه را گرفتند و مشغول خواندن شدند. گفت: «از این چیزا مال ایدز و اینا زیاد دیدم. هیچ فایده ای ندارن. دیروزم از اینا آورده بودن ارتش امضا کنیم ...»
ولی این مربوط به زندگی خانوادگی خودتونه .
چه خانواده ای؟ 26 سال پیش طلاقم داد، گذاشت رفت.
نمی خواین به بچه هاتون و زنان دیگه کمک کنین زندگی بهتری داشته باشن؟
کدوم بچه ؟ بچه هام مردن.
چی باید بهش می گفتم؟ نمی دونستم .
ما هم به خاطر همین داریم امضا جمع می کنیم که زنان دیگه مشکلات زندگی شما رو نداشته باشن. نمی خواین به اونها کمک کنین ؟
نه !مگه سی سال بدبختی کشیدم، کسی به من کمک کرد؟ بیست سال بچه هام رو از کرج آوردم این بیمارستان امام خمینی و بردم . چه کار کردن ؟ دولت خون بهشون زد. مردن. دو سال دنبال پروندشون دویدم . از وزارت بهداشت شکایت کردیم با 500 نفر دیگه. دیه شون رو که دادن و انحصار وراثت گرفتم، رفتم دادگاه دیدم، پرونده رو بستن. گفتن باباشون اومده پرونده رو بسته. دیه رو هم گرفته! به قاضی گفتم تو بیخود کردی تا حالا کجا بوده؟ گفت: سی سال ام که نباشه پدرشونه. حق داره!
اشکم داشت در می اومد. با پرونده هموفیلی ها آشنا بودم. صدای دختر جوان دوباره مرا به خودم آورد. برگه رو امضا کرده بود. پرسیدم : مادرتون نمی خوان امضا کنن؟ ایشون موافق تغییر قوانین نیستن؟ و مادرش هم قبول کرد که امضا کند.
خانم مسن دلش خیلی پر بود. هنوز داشت تعریف می کرد. 7 تا بچه داشت که 5 تایشان هموفیلی داشتند و 3 تایشان هم دو سال پیش یکی یکی فوت کرده بودند. هنوز لباس سیاه بر تن داشت. می گفت:" اگه باباشونه، خب بیاد خرج این دوتا رو هم که تو بیمارستانن، بده".
در بیمارستان ارتش خدمتکار بود. بچه هایش را با خدمتکاری در خانه مردم بزرگ کرده بود. بچه هایی که بی مسئولیتی بعضی آقایان، آنها را از او گرفته بود. دخترش خارج از کشور کار می کرد و پسر 37 ساله اش هم کارمند بود.
می گفت، وقتی از دادگاه خواسته که خرج بیمارستان بچه هایش را از شوهر سابقش بگیرد، شوهرش اعلام اعسار کرده و دو ماه است که قرار شده کارشناس بفرستند تا وضعیت مالی شوهرش را بررسی کند. اما هنوز این کار را نکرده اند. تعریف کرد که با پسرش به منزل شوهر سابقش رفته تا خودش زندگی آنها را ببیند؛ که شوهرش چه خانه و زندگی ای با 72 میلون تومان دیه سه فرزندش بهم زده بود؛ که به همسر شوهرش گفته بود این غذا رو داری با پول بچه هام درس می کنی، می خوری.
سعی کردم راهی پیدا کنم. گفتم:" از شوهرتون برای پس گرفتن دیه بچه هاتون شکایت نکردین"؟
گفت: پیش چهارتا وکیل رفته و به هر کدامشان هم 10 هزارتومان حق مشاوره داده است، اما همه آنها گفته اند که هیچ راه حلی وجود ندارد! می دانستم که احتمالاً هیچ راه حلی وجود ندارد . اما باید کاری می کردم. گفتم:" بیخود کردن. می خواین با وکیل ما صحبت کنین"؟ با تجربه ای که داشتم ترسیدم سراغ وکیل نرود و ترجیح دادم ، خودم برایش وقت بگیرم. موبایلم را در آوردم و شماره یکی از وکلای فمینیست را گرفتم. برای هفته بعد به او وقت داد. اسمش بلا بگم بود.
با جمشید همکلاسی سابقم که اهل تبریز است سر میز نشسته ایم. جمشید در حالی که زیر اسم او امضا می کند، می گوید :" بلا بگم که اسم نیست . لابد اون زن، درست اسمش رو تلفظ نمی کنه".
چه فرقی می کند؟ به هر حال او زنی بود که تمام زجرهایی را که یک زن می توانست کشیده باشد، تجربه کرده بود، به تمام ریسمان هایی که فکر می کرد، نجات بخش اند، چنگ زده بود و به هر کور سوی امیدی چشم دوخته بود. فکر می کردم خسته شده باشد. اما هنوز هم انگیزه داشت. به خاطر دختر ش که در بستر مرگ به دستان چروکیده اش نگاه کرده بود و وصیت کرده بود با پول دیه اش به مکه و کربلا برود و صد تخته فرش برای مساجد بخرد. با دستش به بازویش زد و گفت دخترم خوشگل بود. موهاش تا اینجا بود.
چشمانش برق می زد. آدرس وکیل را به او دادم و خواهش کردم که حتماً برود. تلفن خودم را هم گرفت. حالا دیگر می خواست امضا کند. اسم و مشخصاتش را نوشتم. حتی امضای ضربدری هم نداشت. از من استامپ می خواست تا انگشت بزند. گفتم:" مهم این است که او با تغییر قوانین موافق است ".
حالا می خندید و با پسر 6- 7 ساله ای که کنارش نشسته بود، صحبت می کرد. می پرسید خواهر دارد یا نه؟ نمی خواهد خواهر داشته باشد؟ پسر گفت: نه!
ببین خواهر چقدر خوبه ، مثل این دختره چقدر مهربونه.
گفتم:" اگه خواهر داشته باشی می تونین با هم بازی کنین ، با هم برین بیرون".
بلا بگم گفت:" منم یه دختر دارم، خارجه. هر روز بهم زنگ می زنه".
او به شوخی با پسر ادامه داد. من از چند زن دیگر هم امضا گرفتم. زن جوانی که شوهرش به او حق طلاق داده بود و به نظریاتش احترام می گذاشت، فکر می کرد همه زن ها حق طلاق دارند. "کاش همه شوهر ها مثل شوهر او بودند". بلا بگم فکر می کرد دخترها اصلاً نباید شوهر کنند. می گفت:" من اصلاً شوهر دوست نداشتم. اما دختر شوهرم- دختر این زن دومیه-13 سالشه اما شوهر که کرده هیچ، طلاق هم گرفته"! دخترهای بلابگم اما ازدواج نکرده بودند؛ نه دختری که خارج ازکشور کار می کرد و نه دختری که از دست داده بود. آستین بافتنی سیاهش را از زیر مانتوی سیاهش نشانم داد.
"این بلیز دخترمه. می پوشمش که فراموشش نکنم". سعی کردم جلوی اشکهایم را بگیرم. بطری پلاستیکی داخل گونی ای را که دستش بود، نشانم داد و گفت:" این رو آوردم که برم سر خاکش". گفت: پسرم به باباش گفت؛ پول رو که بالا کشیدی خوردی، این زندگی رو برای خودت درست کردی. حداقل یه بار می رفتی سر خاک داداشم فاتحه می خوندی. پسرش به قاضی هم گفته بود:" کدوم بابا. من بابا نداشتم. مادرم با بدختی ما رو بزرگ کرد".
می گفت :" موقعی که مردند کجا بود؟ پول نداشتم خاکشون کنم. مددکار هموفیلی ها اینقدر گشت تا یه قبر 50 هزار تومنی از شهرداری برام پیدا کرد. حالا حتی
سرخاکشون هم نمی ره".
بلابگم از نفرین هایی می گفت که در حق شوهر سابقش و همسرش کرده و می گفت که او هر کاری را که شروع کند، دنبالش را می گیرد. بلابگم خداحافظی کرد و پیاده شد. بغض نترکیده ام دلیل خوبی شد برای امضا جمع کردن. تا شاید روزی بلابگم هم طعم خوشبختی را بچشد.