Saturday, March 3, 2007

چرا حالا که من دارم میمیرم.....؟/فروزنده طلوعی







برای کاری به یکی از بیمارستانهای اصفهان سر زده بودم . دیدم فرصت مناسبی برای جمع کردن امضا هم هست . دفترچه ( که البته من معمولا کپی می کنم و به دیگران میدم) رو با یک فرم از کیفم بیرون اوردم وشروع کردم به صحبت در مورد کمپین و تبعیضاتی که در قانون درباره زنان اعمال می شه . با افرادی که دور و برم بودند .در حال گفتگو بودم که پیرزنی حدود 80 ساله که معلوم بود توی زندگیش خیلی سختی دیده و حالا هم جزو خدمه بیمارستان بود به طرفم اومد و با کنجکاوی شروع کرد به سوال کردن .
بعد از اینکه توضیحات من رو شنید گفت : خدایا ..... چرا حالا. حالا که من دارم میمیرم.....؟ بعد اینطور ادامه دادکه": حکایت من هم مثل حکایت مادرمه . مادرم وقتی می مرد در حالی که نیمچه اشکی از چشمهاش می ریخت گفت:" خدایا الان که من دارم می میرم یخچال اومده". من هم بعد از کلی سختی کشیدندر زندگیم باید الان که دارم می میرم شاهد این باشم که چنین کاری شروع شده و وضعیت زنها داره تغییر میکنه . چه فایده من که دیگه نیستم که ببینم ."
من که خیلی تحت تاثیر گفته های پیرزن قرار گرفته بودم مشتاق شدم که بیشتر در باره زندگیش بدونم. بعد فهمیدم که در سن کم به اصرار خواهرش اون رو به مردی که خیلی ازاو بزرگتر بوده به اجبار شوهر میدهند . مردی که هیچوقت نتونسته دوستش داشته باشه .میگفت حالا هم که مرده وقتی به یاد آزار و اذیتهاش می افتم ازش متنفر می شم.پیرزن توی این سالها مدام با کار توی این خونه و اون خونه خودش و بچه هاش رو اداره می کرده . ..... بعد پیرزن که سواد نداشت با اصرار می گفت : بگید من باید چی کار کنم .اگه لازم باشه انگشت می زنم . بگید کجا رو باید انگشت بزنم. اما من که فرم امضاهام دیگه جای خالی نداشت . نتونستم ازش حتی اثر انگشت بگیرم . قرار شد دوباره بهش سر بزنم وبا یک فرم سفید اینبار او اولین کسی باشه که اثر انگشتش روی فرم حک میشه.....

No comments: