Monday, March 12, 2007

فاصله / زهرا کاظمی








داشت چاي و شيريني اش را مي خورد. داشتم فكر مي كردم از كجا شروع كنم. ذهنم را مي گشتم و به جايي نمي رسيدم. توي خاطره هايم از او هيچ حساسيتي نسبت به مسائل اجتماعي نبود... هيچ حساسيتي به مسائل زنان... من و كارهايم هميشه برايش عجيب بوديم و بيشتر پيش پا افتاده و حتي مسخره و گاهي به زبان مي آورد...
گفت: «خب ديگه چه خبر؟»
لبخند و هيچي مثل هميشه.
شانس آوردم كه پرسيد: «هنوز اون كارهاتو؟»
كارهاي فرهنگي؟ آره....
تو فاصله ي اين مكالمه چيزي به ذهنم رسيد. چيزي كه هميشه برايش مهم بود. مسائل مالي. شروع كردم به توضيح امضاها و مشكلات زنان و اولين مساله، ارث را مطرح كردم. مطمئن بودم كه شاكي مي شود از اين كه چرا دوتا بچه در يك خانه تنها به دليل جنسيتشان بايد از ارث مساوي برخوردار نباشند. اما جوابي كه ازش شنيدم عجيب بود: «نه، خيلي هم عادلانه است. معلومه كه برادرم بايد دو برابر سهم ببره. اصلن چرا بايد پول پدرم بياد تو خونه داماد و دست داماد؟» خنده ام گرفت. تفكر مردسالارانه آنقدر بر او حاكم بود كه در اين ميان، اصلن خودش را به حساب نمي آورد. خودش را حذف كرده بود و قياس توي ذهنش، قياس بين 2 مرد بود: برادرش و همسرش.
2 سال دیگر
صدايش جوان بود و خوشحال. من اما نمي شناختمش. خودش را معرفي كرد. باز هم نشناختم. گفت: «من شنيدم دارين امضا جمع مي كنين. برگه هايش را دست آقاي... ديدم. اون شماره ي شما را به من داد. مي خواستم ازتون برگه ها را بگيرم من هم امضا جمع كنم. مي شه بگين تا الان چند تا امضا جمع شده. تا دو سال ديگه، يه ميليون ميشه؟»
آن قدر سؤال و اين همه هيجان... طوري با اطمينان حرف مي زد كه انگار اين يك ميليون امضا سند قطعي تغيير قوانين است... و طوري تاكيد مي كرد روي دو سال كه نمي شد علتش را نپرسيد... روميناي پنج ساله اش فقط دو سال ديگه وقت داشت كنار مادرش باشد. روزي كه آمد پيش ما برگه هاي امضا را بگير، غم توي كلامش بود و اميد توي چشم هايش و حرف هايش تا آخر شب توي ذهن ما: «اگر همه ي زنها بدانند، بچه اي را كه نه ماه به سختي حمل كرده و به زحمت به دنيا آورده اند و با مشقت بزرگ كرده اند، متعلق به خودشان نيست، هيچ وقت بچه دار نمي شن.»

No comments: